مردی که هنوز ساعتی از تولد فرزندش نگذشته است، قرآن را باز میکند و بر پشت جلد آن تاریخ تولد و نام فرزندش را قلمی میکند. شاید بتوان چنین تصویری را پیشدرآمدی دراماتیک برای عجین شدن نام و زندگی یک کودک تازه متولد شده با قرآن در ادامه زندگیاش به حساب آورد. حاج حسین علمی، استاد و پیشکسوت قرآنی همان کودکی است که پدرش، ۷۱ سال پیش و پس از تولد او در نجف تاریخ دقیق پا گذاشتنش به دنیا را اینطور بر پشت قرآن نوشت:«روز چهارم صفر المظفر ۱۳۷۰ هجری قمری». برای اینکه بدانیم چه چیزهایی اتفاق افتاد تا با ورق خوردن ایام عمر، همه آن کودک را در حال حاضر با عنوان استاد حاج حسین علمی و در قامت یک پیشکسوت و مدرس برجسته قرآن بشناسند، پای روایت خودِ
ایشان نشستیم.
علاقهمندی شما به قرآن و در ادامه بحث قرائت و اینها از کجا آغاز شد؟
سال ۱۹۵۴ میلادی زمانی که پادشاه عراق فوت کرد، عبدالباسط برای خواندن قرآن در مراسم او به عراق آمد. من در آن دوران بچه بودم و چهارپنج سال بیشتر نداشتم اما قرائت عبدالباسط عجیب به دلم نشست و همان، نقطهای شد که به این سمت سوق پیدا کنم.
اگر بخواهیم کمی به عقب برگردیم، اساساً ماجرای هجرت پدر شما به عراق و نجف اشرف به چه زمانی برمیگردد و علت آن چه بوده است؟
من متولد نجف هستم. مرحوم پدرم جزو انقلابیون مسجد گوهرشاد و از مجروحان قیام ۱۳۱۴ گوهرشاد به حساب میآمد که در این قیام دستگیر و راهی زندان شد. حتی بنا بر این قرار گرفته بود که ایشان همراه عده دیگری از روحانیون شورشی -به قول رضاشاه- اعدام شوند. به هر ترتیب کمی که اوضاع به هم میریزد، عدهای فرار میکنند و به سمت بصره و سپس عراق میروند که از جمله این افراد مرحوم شیخ بهلول و خیلیهای دیگر هستند. این را در پرانتز عرض کنم که تفصیل این ماجراها و زندگینامه پدر سال ۱۳۵۸ در مجلهای با عنوان «سروش» در ۱۰ صفحه منتشر شده است. به هر حال بعد از این ماجرا با هجرت پدر به نجف و در سالی که عرض شد بنده در این شهر متولد شدم. پدر و مادرم هر دو اردبیلی هستند.
جریان بازگشت به مشهد چه سالی اتفاق میافتد؟
مرحوم پدر اوایل دهه ۲۰ شمسی (حدود سال ۱۳۲۳) راهی نجف میشوند. پس از مقیم شدن در آنجا در حوزه نجف به تدریس مشغول شده و هم درس گفته و هم درس میگیرند. اقامت ایشان در این شهر تا سال ۱۳۴۶ طول میکشد. سال ۱۳۴۶ در حالی که آن زمان ایشان دیگر مجتهد شده بودند، به مشهد میآیند و به درخواست مرحوم آیتالله میلانی تصمیم به ماندن در مشهد میگیرند. همین میشود که چند ماه پس از این ماجرا، ۱۴ خرداد سال ۱۳۴۷ ما وارد ایران شدیم.
با اقامت در ایران با زمینه قرآنی و به تناسب شغل خیاطی که داشتم، بیشتر با شاگردان خودم در کارگاه کار میکردم و یواش یواش با جلسات حسینیه خیاطها، جلسات استاد حافظیان و مرحوم استاد توسلی و... آشنا شدم.
در مقطع منتهی به انقلاب جنس جلسات شما چطور بود؟
ما دو جور جلسه داشتیم، یکسری جلسات علنی و دیگری هم مخفی. جلسات علنی ما یکی در قلعه خیابان بود که با موتور دنبال ما میآمدند و به جلسات میبردند. به لحاظ زمانی این جلسات اواخر دهه ۵۰ بود. یک جلسه نیز در مسجد صحرایی جاده سیمان بود که اوایل انقلاب بدل به کمیته صحرایی شد. جلسه دیگرمان خانگی بود که علنی بود و تابلو هم داشت ولی شاید بتوان گفت نیمه علنی به حساب میآمد و در ۲۰ متری المهدی برگزار میشد. بقیه جلسات هم خصوصی بود مثلاً جلسهای برای همکاران خیاط خودمان داشتم. این جلسات در منزل خودم که دو طبقه بود و با جمع ۱۷-۱۶ تن از شاگردانم برگزار میشد و به صورت خصوصی با آنها کار میکردم. به همین واسطه کمکم مسئول جلسه قرآن خیاطان تولیدی (اصطلاحاً سری دوز)
نیز شدم.
به کار بردن لفظ مخفی و محرمانه برای جلسات به چه معناست؟ صرفاً جلسه خصوصی منظورتان بود یا اینکه اقتضای شرایط انقلاب محدودیتهایی را در این خصوص ایجاد میکرد که جلسات مخفیانه برگزار شود؟
هم آن بود و هم این. به هر ترتیب در زمان شاه نمیشد هر جور صحبتی را در جلسات پیش کشید. مثلاً جلسهای بود که اسم صاحبش را نمیآورم تا غیبت نشود ولی به من میگفت «فلانی! دوست نداری چراغ این جلسه روشن بماند؟» میگفتم «چرا» میگفت: «پس حرف نزن». قضیه اینجور بود.
حرفشان این بود فقط قرآن بخوانید؟
فقط قرآن بخوان و برو. دقیقاً ۱۸۰ درجه خلاف نظر امام خامنهای.
در مسجد امام حسن(ع) و مسجد کرامت هم جلسهای داشتید یا نه؟
من جلسه نداشتم، جلسه متعلق به استاد سیدمرتضی سادات فاطمی بود. من به عنوان مستمع آزاد میرفتم.
اینکه اجرای این جلسات را برعهده داشتید مربوط به همان سالهاست یا سالهای پس از انقلاب؟
این جریان مربوط به سال ۶۸ و پس از جنگ تحمیلی است.
با تجربه حضوری که در آن سالها بهخصوص مقطع نزدیک به انقلاب داشتید، خوانشی که از قرآن در این جلسات صورت میگرفت، چقدر متأثر از فضای انقلاب و حضور علمایی چون آیتالله خامنهای، مرحوم هاشمینژاد و غیره بود؟
آن زمان ایشان ممنوعالمنبر بودند. ایشان (آیتالله خامنهای) میآمدند و مینشستند و بهانه برای صحبت این بود که کسی سؤالی میکرد و ایشان در مقام پاسخ، صحبت میکردند. یا مثلاً جلسه دیگری نیز داشتیم که محرمانه و سخنران آن مرحوم آیتالله خزعلی بود. ایشان نیز ممنوعالمنبر بودند و زمانی که برای ایشان صندلی میآوردیم تا روی آن بنشینند و صحبت کنند، روی زمین مینشستند و سخن میگفتند. بعد هم در جواب اصرار ما عنوان میکردند من ممنوعالمنبر هستم و نمیتوانم و اگر خیلی اصرار کنید از همین نیز محروم خواهم شد.
فضای جلسات در سالهای منتهی به انقلاب چقدر متأثر از جریان نهضت انقلاب اسلامی شده بود؟ تغییرات تا چه حدی بود؟
همه چیز به هم مربوط بود و از آنجایی که نفس امام راحل، الهی بود همچون آفتاب بر همه میتابید و با همه کار داشت. همه امام را دوست داشتند و عاشقش بودند. من خودم سال ۴۱ که ایشان را دستگیر و تبعید کردند، با اینکه نوجوان بودم در تظاهرات نجف شرکت کردم و عاشقانه ایشان را دوست داشتم؛ یعنی از سال ۱۳۴۰ که آیتالله بروجردی مرحوم شدند، بهخصوص وقتی روحانیون نجف اوضاع و احوال امام را تعریف میکردند. اینها موجب شده بود من ندیده عاشق امام شوم.
در مورد جلسات نیز باید عرض کنم در برخی از جلسات ما نیز ساواکیها میآمدند و برخی از آنها حتی روحانینما نیز بودند ولی ما متوجه بودیم اینها آمدهاند که گزارش بدهند، به همین دلیل اصطلاحاً کانال را عوض میکردیم و مثلاً آیات روزه، نماز و امثالهم را میگفتیم و ترجمه میکردیم یا درباره لحن و صوت و تجوید و امثال اینها صحبت میکردیم. با وجود این بین خودمان تشکیلاتی داشتیم و کارهایمان را در آن فضا و از این طریق پی میگرفتیم.
نقش خود مشهد چه پیش و چه پس از انقلاب را در بحث تلاوت چطور ارزیابی میکنید؟ مشهد چه وزنی از این حیث داشت؟
پیش از این، جلسات بود ولی محتوای جلسات کم بود. انگشتشمار مثل رهبر معظم انقلاب و شهید هاشمینژاد و دیگران تشریف میآوردند و مردم را آگاه میکردند، اما جلسات قرآن بود و حتی قاریان مصری دعوت میشدند. مثلاً از اوایل دهه ۵۰ تا همان اواخر ابوالعینین شعیشع و بن مغربی و دیگران به تهران و مشهد میآمدند منتها خیلی تأثیرگذار نبودند و صرفاً صوت و لحن داشتند. پیش از همه اینها یک نفر به اسم سید محمد عرب زعفرانی آمد و شاگردان بزرگی مثل مرحوم رضوان، مرحوم حافظیان، مرحوم توسلی و...را تربیت کرد. باز خودِ اینها شاگردانی مثل مرحوم اوحدی و مرحوم مختاری و بقیه تربیت کردند. همینطور این روند ادامه داشت و مثلاً مرحوم مختاری شاگردانی چون مرحوم محمدزاده، استاد سیدمرتضی سادات فاطمی و دیگران را تربیت کردند. اینها بود ولی پس از انقلاب بهخصوص بعد از تصدی ولایت امری رهبر معظم انقلاب خیلی خیلی رونق پیدا کرد؛ دلیلش نیز این بود که خودِ ایشان قاری بودند و جنگ و مشکلات ملازم آن همچون بودجه و امکاناتِ کم، رفته بود. پایان جنگ و در ادامه، انتخاب ایشان به رهبری سبب شد عنایت ویژهای به قاریان شود. من همان سالها گفتم پس از این هر کسی بخواهد کم فروشی کند، به قرآن خیانت کرده است چرا که الان همه چیز برای خدمت به قرآن و اسلام و انقلاب مهیاست.
فضای فعلی را چطور ارزیابی میکنید؟ اینکه عدهای میگویند محافل و اینها کمرنگ شده است؟
الان بعضیها هستند که میگویند نزدیک به یک دهه است قرآن کمرنگ شده است و از جهتی نیز حرفشان درست است؛ اما میدانید علت آن چیست؟ از آنجایی که مملکت اسلامی، قرآنی و انقلابی شد، چندین شبکه قرآنی و ترتیل و قرائت تلویزیونی و رادیویی راه افتاد و همین سبب شد یک علاقهمند به قرائت دیگر به این احتیاج نداشته باشد که برای شنیدن یک قرائت مصری بلند شود از انتهای شهر به وسط شهر بیاید و چهار پنج ساعت در سرما و گرما علاف شود. الان به راحتی کنار تلویزیون با شبکه تلاوت تماس میگیرد و میگوید من از مشهد زنگ میزنم، لطفاً تلاوت فلان سوره را از فلان قاری برای من پخش کنید. به همین دلیل جلسات، کمی کمرنگ شده است.
دورنمای شما به عنوان پیشکسوت قرآنی نسبت به آینده آن در کشور چگونه است؟
سال ۷۴ من مسئول دارالقرآن صداوسیمای مشهد بودم و حاج آقای مسگری نیز معاونت را بر عهده داشتند. با همدیگر میزبان سه قاری مصری یعنی ابوالعینین شعیشع، آقای محمد عبدالوهاب طنطاوی و آقای متولی عبدالعال بودیم. شب در مهدیه مراسم بود. در آن شب از ابوالعینین مصاحبه گرفتم و سؤال کردم نظرت درباره قاریهای ایرانی چیست؛ چون پیش از خواندن او چند تن از قاریان ایرانی تلاوت کرده بودند. پاسخی به من داد که به نظرم ایرانیها باید به خاطرش شکرگزار خداوند به خاطر سلمان فارسی و عنایت پیغمبر اکرم(ص) و ائمه(ع) به این مملکت باشند. ایشان در آن زمان در سال ۷۴ یعنی ۲۷ سال پیش گفت به غیر از هفت هشت قاری که الان مطرح هستند، اگر اینها را کنار بگذاریم حرف اول را شما ایرانیها میزنید. خب سه نفر از این هشت نفر که خودشان بودند بقیه نیز آقای شحات، غلوش و... بودند که همه فوت کردند. حالا شما خودتان وضعیت را حساب کنید دیگر.
چندی پیش با شبکه قاهره مصاحبه کردم و از آقای جوانی پرسیدم چه میخوانی؟ که جواب داد: من سبک حامد شاکرنژاد را میخوانم. توجه میکنید؟ یعنی خداوند اینقدر لطف کرده که ما داریم حرف اول را میزنیم و قاریان بزرگی داریم. غیر از آقای شاکرنژاد مثلاً آقای سیدمحمد جواد حسینی، آقای دکتر جواد فروغی و خیلیهای دیگر واقعاً دارند میدرخشند و حرف اول را در جهان اسلام میزنند. اینها از الطاف این انقلاب است. از اینجا به بعدش را «تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل».
نظر شما